ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

ولادت شمس الشموس، علی بن موسی الرضا مبارک باد

نفس مادر سلام روز يکشنبه رفتيم فرودگاه و زهرا رو بدرقه کرديم و رفت آمريکا. ايشالا موفق و سالم باشه. ديروز تولد بابايی بود و من از صبح مرخصی گرفتم و همه کارها رو انجام دادم. مراسم تولد رو خونه مامان جون اينا برگذار کرديم. مريم جان و آقا رضا هم بودند. من برای بابايی يک کفش خريدم و مامان و بابا و دايی هم براشون يک پيراهن و شلوار خيلی خوشگل خريده بودند. مريم اينا هم يک کتاب و سی دی هديه دادند که دست همشون درد نکنه. جای تو خالی بابا خيلی خوشحال شدند و کلی هدايا رو دوست داشتند. ان شاالله به حق آقا امام رضا بابايی عمر با عزت داشته باشه و شما زودی بيای ...
26 شهريور 1392

دوستم می رود

عزيز مادر سلام بهترين دوستم داره می ره آمريکا برای ادامه تحصيل. دلم خيلی گرفته. يکشنبه پرواز داره. خدايا خودت پشت و پناهش باش و کمکش کن تو راهش موفق باشه و سربلند. اين روزها کلا حال و هوايم خوش نيست حس می کنم مدتی است زندگی دارد رو به بالا نمی رود و من در جا می زنم. دو دلم که برای دکتری بخوانم يا نه! و اين که اين راه همان راهی است که مرا به امامم و به خدا نزديکتر می کند يا نه! وقتی احاديث اهميت علم آموزی را می خوانم برتصميمم مصمم می شوم و وقتی بی کيفيتی و مدرک گرايی را در دانشگاهها می بينم با خودم فکر می کنم شايد اگر فارغ از عنوان دکتری و کارشناسی ارشد و ... علم آموزی کنم بهتر است. برايم دعا کن عزيزکم که خدا راهنماييم کند که کدام راه درست ...
18 شهريور 1392

ولادت حضرت معصومه مبارک

سلام عزيز دلم به خواست خدا من و بابايی از سفر بسيار عالی کربلا و نجف و کاظمين برگشتيم. می تونم بگم که اين سفر يکی از بهترين سفرهای عمرم بوده و حال و هواش با همه جا متفاوت بود. جای تو خالی عزيز دلم ايشالا وقتی بيای با هم مشرف بشيم پابوس ائمه عزيزمون. فکر می کنم يه هفته تو اين دنيا نبودم و جای ديگری سير می کردم و الان از خواب بيدار شدم. خدا رو هزار بار شکر می کنم که به من کمترين هم اين فرصت رو داد که به اين سفر برم. امروز ولادت حضرت معصومه (س) است. اميد وارم اين روز عزيز بر همه مبارک باشه.
16 شهريور 1392

سفر به وادی عشق

عزيز دلم سلام اگه خدا بخواهد و ان شاء الله مسئله ای پيش نيايد فردا صبح عازم نجف و پس از آن کربلا هستيم. تا اونجا نرسم باورم نميشه که من کمترين طلبيده شدم و به يکی از بزرگترين آرزوهام رسيدم. قطعا اونجا دعا می کنم که که خدا فرزندانی علوی و فاطمی و حسينی نصيبمون کنه و ما پدر و مادر شايسته ای باشيم. و دعا می کنم آقامون و سيد و سرورمون زودتر بيان تا از بلاتکليفی دنيا راحت بشيم. گل مادر شما هنوز نيستی و من باهات صحبت می کنم. شايد به نظر بعضی بی معنی باشه ولی من فکر می کنم بعد ها وقتی حس و حال این روزای منو بخونی خوشحال ميشی از این همه اشتياق برای داشتن تو. اگر ازاين سفر برگشتم که به اميد خدا دعوت نامه می فرستيم برات و اگر هم بر نگشتم بدون ديدار ...
5 شهريور 1392
1